بابا پس از تو عمریست، با گریه خو کنم من
چیزی نمانده از اشک، با خون وضو کنم من
آئینه ای ز مقتل، مانده به پیش رویم
تنها ترا میانِ آن جستجو کنم من
یعقوب کربلایم، از یوسفم خبر نیست
ای پاره پیرهن با تو گفتگو کنم من
از هیجده شهیدم، عمامه ای فقط ماند
هر روز دیده را با آن روبرو کنم من
از غصۀ اسارت، وز داغِ عمه هایم
با اشکِ نیمه شب این، غم شستشو کنم من
خونِ دلی که خوردم از شامِ بی مروّت
با چه زبان توان این سِرِّ مگو کنم من
یک بی حیا چنان بَد، تهمت به عمه ام زد
حتی اِبا ز شرح آن زشت خو کنم من
با خود خرابه ای در سینه ز شام دارم
سجاده را خرابات، دل را سبو کنم من
بالاترین عبادت، بوسه ز حنجرت بود
با خویش نوحه ها زان حالِ نکو کنم من
رفتی و عمه هم رفت، من ماندم و مصائب
هم یاد تو دمادم، هم یاد او کنم من
در دورۀ اسارت دیدم دو صد جسارت
آلامِ خویش تسکین، با ذکرِ هو کنم من
از زخمِ ساق و گردن، هرگز گِله ندارم
کِی شرحِ غربتِ خود را مو به مو کنم من
از آن هزارو نهصد زخمی که بر تنت بود
هر روز یک جراحت از تو رفو کنم من
از روضه های سختت، دل پاره پاره گردد
هر دم که باز یادِ پاره گلو کنم من
با تربتِ تو اصلاً خو کرده این مشامم
از خاکِ قتلگاهت، عطرِ تو بو کنم من
ای روزگارِ شادی دیدار تا قیامت
جز ناله چاره ای نیست، با روضه خو کنم من
روزی هزار رکعت خوانم نماز صبر و...
هر بار در سجودم، لعنِ عدو کنم من
دنیا ندارد اصلاً ظرفیتِ غمِ تو
اسرارِ روضه اَت را، در حشر رو کنم من
شاعر:حاج محمود ژولیده
- شنبه
- 29
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 12:49
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
ارسال دیدگاه