رقیه بنت الحسین
منتظرم بیایی وجان بکنم فدای تو
هست عزیز جان من، قلب رقیه جای تو
رفته ای ونمی روی از دل دخترت برون
در نظرم هميشگی روی خدا نمای تو
بی تو گذشته روزها سخت به اهل کاروان
زخم رسیده بر تن دختر بینوای تو
بوده همیشه عمه ام یار من وپناه من
خورده کتک به جای من خواهر با وفای تو
کنج خرابه می کنم یاد مدینه ای پدر
آن لحظات شاد در خانه ی با صفای تو
بهر عمو واکبرت تنگ شده بسی دلم
لحظه به لحظه بعد تو کرده دلم هوای تو
آمده ای به سر زنی، سر به سه ساله دخترت
من بفدای آن تن گشته زسر جدای تو
گریه ی شوق می کنم،بهر دوباره دیدنت
کاش که جان دهم کنون، تابش م فدای تو
شعر:اسماعیل تقوایی
- چهارشنبه
- 2
- مهر
- 1399
- ساعت
- 16:7
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه