صحنه هایی سخت دیدم ای خدا در کودکی
مادرم بود و من و درد و بلا در کودکی
یک نفر سدّ کرد راهِ حضرت صدّیقه را..
من خودم دیدم نمادِ ادعّا در کودکی..
بی حیا بود و ادب در ذاتِ او راهی نداشت
لفظ هایی را شنیدم ناروا در کودکی..
دست بالا برد و زد بر صورتِ ناموسِ حق
شاهدِ ظلمم میانِ کوچه ها در کودکی
مادرم افتاد بر روی زمین..یک ناله زد...
گوشِ من لبریز شد از ناله ها در کودکی..
کاش می مُردم نمی دیدم چنین وضعیتی
آرزویم شد فقط این یک دعا در کودکی..
چادرِ او را تکاندم با دلی مضطر شده..
مادرم بود و شدم مثلِ عصا در کودکی..
تا به خانه بغض کردم آتشِ مطلق شدم
رنجِ بسیاری کشیدم ای خدا در کودکی
- پنج شنبه
- 3
- مهر
- 1399
- ساعت
- 17:52
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه