• جمعه 2 آذر 03

 محسن راحت حق

زبانحال حضرت رقیه(س) -( حادثه های زیادی را مجسّم دیده ام..)

393
1


حادثه های زیادی را مجسّم دیده ام..
در سه سالِ زندگی ..انبوهِ ماتم دیده ام
عضو عضوِ من شده نیلوفری ..بابا ببین
قدّ ِ صدها قرن..من ظلمِ مسلّم دیده ام..

(از خودِ کرببلا تا شام.. قلبم آب شد)
(روی ناقه دخترِ مظلومه ات بیتاب شد)

عصرِ عاشورا ز روی من نقاب انداختند..
دستهای کوچکم را در طناب انداختند..
زیورآلاتِ مرا بردند با مُشت و لگد..
دخترِ دُدردانه را در پیچ و تاب انداختند 

(تا غروب افتاده بودم از نَفَس بابای من)
(می دویدم در میانِ خار و خَس بابای من)

خاطراتی دارم از شامِ غریبانت پدر..
پُر شدم از غصّه و اندوهِ هجرانت پدر
سینه ای پُر شیر شد ..آتش دوباره گُر گرفت
در کجا بودی ببینی ای بقربانت پدر..

(مادرم بی خود از خود،رفت پشتِ خیمه ها)
(زیرِ لب می گفت با..زاری..علی اصغر بیا)

از روی ناقه شبی خوابم گرفت ای نازنین 
در مسیرِ کوفه و شام بلا خوردم زمین
کاروان رفت و تک و تنها شدم ..بی سرپناه
مادرت زهرا به دادِ من رسید ای مه جبین

(خوب آرامم کرد دستِ خسته ی مادر بزرگ)
(حس نمودم بازوی بشکسته ی مادر بزرگ)

خواب بودم زلزله از خواب بیدارم نمود
دیدنِ  یک صحنه ای ای وای هشیارم نمود
زجر می آمد ولی پُراز غضب ..پُر مدّعا
لحظه ای ترسیدم و این ترس ناچارم نمود

(از روی مرکب لگد زد دنده هایم را شکست)
(ضربتش بدجور در آئینه ی قلبم نشست)

بعد از آن مویی نمانده در سرم ای دلربا..
پاره پاره شد تمامِ معجرم ای دلربا..
حال که گریان شدم در محضرت..زانو زدم
یک نظر کن به دو چشمانِ ترم ای دلربا..

(مثلِ زهرا مادرت آماده ی رفتن شدم)
(خوب می بینی که مشغول حسین گفتن شدم)

  • پنج شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 17:54
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران