بابای خوبم آمدی پیکر نداری که
یک جای سالم هم به روی سر نداری که
گفتم به خود ، می آیی و پرواز خواهم کرد
ای قوّت بال و پر من ، پر نداری که
با اشک چشمان ترم سیراب خواهم شد
ای کشته ی لب تشنه آب آور نداری که
می خواستم از تو بگیرم یادگاری ، حیف
امّا رسیدی ، دیدم انگشتر نداری که
با ناخن زخمی سرت را شانه کردم ، آه
ای مو پریشان حرم مادر نداری که
من دوست دارم تا در آغوشم بگیری خُب
دست نوازش نذر این دختر نداری که
اصلاً چرا درمان این غربت نمی آید
از تو چه پنهان که به من لکنت نمی آید
- دوشنبه
- 14
- مهر
- 1399
- ساعت
- 12:47
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
اسماعیل شبرنگ
ارسال دیدگاه