در پردۀ غم مانده آوای گلویم
زخمی شده زیر و بم نای گلویم
هرچه نَفَس از سینه رفته برنگشته
بسته شده از بغض، مجرای گلویم
معلوم شد از این نفس های بریده
یحیی شده روح مسیحای گلویم
خون شفق می جوشد از هُرم صدایم
خورشید می سوزد ز گرمای گلویم
حالا سه روز است اینكه من لب تر نكردم
از تشنگی خشكیده رگ های گلویم
از تارهای صوتیم چیزی نمانده است
غارت شده انگار اجزای گلویم
معراج آماده است میبینم كه قاتل
سر نیزه را آورده تا پای گلویم
امشب كه مهمان تنور كوفهام پس
تا كوچه گردی های فردای گلویم
شاعر:مصطفی متولی
- شنبه
- 27
- آبان
- 1391
- ساعت
- 7:12
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه