باز هم نوبت آن است قمر در آيد
يك تنه آمده تا پشت پدر در آيد
آمده يارى بابا بكند اى جانم
آمده بلكه از او نيز سپر در آيد
چون پدر تشنه لب است آب نمى خواست على
اين چنين از گل ارباب پسر در آيد
به روى دست گرفته ست على را بالا
يك نفر مرد از آن قوم مگر در آيد
حرمله چله رها كرد گلو درهم شد
داد بى داد از آن دم كه خبر در آيد
آنقَدَر تير فرو رفت كه ديگر اصلا
چاره اى نيست به جز اينكه ز پر در آيد
نيزه دارش سر او را به زمين مى انداخت
تا كه از مادر او خون جگر در آيد
-
حرمله خير نبينى چِقَدَر بى رحمى
تير بر قلب زدى تا ز كمر در آيد
- سه شنبه
- 15
- مهر
- 1399
- ساعت
- 22:40
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه