رسيده ظهر عاشورا و وقت رزم عشاق است
حرم لبريز دلتنگى و گرد غم به آفاق است
على اكبر كه رفت اصلاً حرم پاشيده شد از هم
براى حضرت ارباب اين تعبير مصداق است
جوان مرده..كمر بشكسته،لب تشنه
تنش را جست و جو كرده به زير چند صد دشنه
ميان خيمه ها اما گلى در حال پژمردن
على هيبت على صولت على شوكت على عزت
جلالت چون حسن دارد به زهرا رفته در عصمت
به سر عمامه ى سبز پدر دارد،سپر بسته ست بر بالش
گمانم امده بابا به دنبالش
سرش پايين و چشمش خيس باران و
به لب جان و
بهار عمر كوتاهش زمستان و
به دستش نامه اى دارد
نگاهى كرد مولا را
تماماً ديد در روى عمويش روى بابا را
صدا زد بعد آقا را
كه اى جانم به قربانت
عمو دستم به دامانت
جوانى ام فداى تار مويى از جوانت
اى عمو جان رحم كن بر حال زار اين يتيمى كه ندارد بين سينه آرزويى جز شهادت در ركابت تا بيايد نام او بين شهيدانت
عمو در بين آغوشش گرفت دُرّ برادر را
همان شير دلاور را
اباالفضلى دگر از نسل حيدر را
عزيز جان خواهر را و نور ديده ى تر را
به يك عمامه بستند نيمه ى قرص قمر را
و حسن راهى ِ ميدان شد
تمام دشت حيران شد
به لشكر زد سپاه كفر ويران شد
همينكه نعره زد لشكر تماماً خيس دامان شد
به جنگ بچه شير نسل حيدر آمده يك بچه كفتارو
به چنگش شد گرفتار و
و شد كرب و بلا روى سر آن شامىِ بى ريشه آوار و
دلش زار و
تمام نسل اورا راهى قعر درك كرد و خودش آمد به ميدان و به يك ضربه دو تا شد پيكر نحسش
بنازم ناز شصتش را بنازم ضرب دستش را
و ناگه آسمان شد تيره و تار و گل زهراى اطهر سنگ باران شد
ز روى مركبش افتاد و لشكر دوره اش كردند
حسين باز شكارى شد
ز دور قاسمش دشمن فرارى شد
شكسته استخوان هاى تمام پيكر پاكش
بميرم من براى تن صدچاكش
كه روى صورتش دارد نشان نعل مركب را
عمو ديگر ندارد چاره جز اينكه بپوشاند گل رويش ز چشم عمه زينب را..
- سه شنبه
- 15
- مهر
- 1399
- ساعت
- 22:42
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه