• دوشنبه 3 دی 03


اربعین -(ما هوای شور عزا در قلم گرفت )

359


اما هوای شور عزا در قلم گرفت 
از غم قلم به دوش نوایش علم گرفت

شب تا سحر قلم ز لبش ناله می چکید 
عطر حسین از لب آلاله می چکید

شاعر سرود مثنوی و شرح قصه را
اما قلم نگاشت غم و درد و غصه را

بر صفحه زد شرر ز غم و آه جان گداز
از سینه اش گشود به یکباره عقده باز

با ناله گفت که این چه غم و آه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است

یک اربعین جهان همه در آه و غم گذشت
بر اهل بیت و آل پیمبر ستم گذشت

گرچه حرارت قلم و صفحه پر تب است
اما تمام غم به دل و قلب زینب است 

گفتم قلم بیا مدد دست خسته باش
راوی راه قافله ی دل شکسته باش

زینب رسید کرب و بلا با نوای غم
بر خاک کربلا به دو صد نوحه زد علم

داغ حسین بعد چهل روز مبهم است
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

زینب به سینه اش به جز از آه و درد نیست
حتی به شاخ خشک دلش برگ زرد نیست

این داغ بی کسی نفسش را بریده است
هجده سر بریده به نی گو که دیده است

بر نیزه ای عجب سر سالار زینب است
بر نیزه ای سری ز علمدار زینب است

بر نیزه ای دگر سر پر خون اکبر است
حتی به نیزه ای سر شش ماهه اصغر است

بر نیزه ای دگر سر گلگون قاسم است
سر های دیگر از بدن آل هاشم است

از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
دیدم به روی نیزه سر پاک تو مدام

از آن دمی که راهی راه سفر شدم
با دست بسته بهر یتیمان سپر شدم

بودش مدام غافله در شور و ولوله
سویی سنان و شمر و دگر سوی حرمله

آنها سوار مرکب و با تازیانه ها
از کینه می زدند به سر ها و شانه ها

شلاق و تازیانه و بی گاه کعب نی
این هتک حرمت و ستم و ظلم تا به کی
 
آه از سوار ناقه ی در بین قافله
سجاد بود و غل بُد و زنجیر و سلسله 

دیدم سری به نیزه بلند است در برم
سالار و سرورم تو بُدی در برابرم

دیدم نمی رسد به تو دستم برادرم 
از داغ تو به چوبه ی محمل زدم سرم

دیدم به تشت زر سر پر خونت ای حسین 
دیدم ملائک اند ز داغت به شور و شین

آه از دمی که زد به لبت چوب خیزران
آه از دمی که چوب مکرر بزد بر آن

رازی بود در این که چرا قد خمیده ام
یک اربعین ز داغ تو اندوه دیده ام

هر چند گفته ام ، بُود این قصه نا تمام 
ای وای از مصائب پُر درد شهر شام

این ها که گفته ام سر سوزن ز غم نبود
نزد جفای شامی و آزارِ از یهود

دیدم که طبل خاتمه ی جنگ می زنند 
اما دوباره بر سر ما سنگ می زنند

بنگر که بی حیایی آنان چه کرده بود
آنجا که رفت قافله بازار برده بود

دیدم یزید و کاخ ستم را خرابه را
دیگر چگونه شرح دهم عمق ماجرا

آورده ام به هم ره خود خیل ناله را
شرمنده ام مگیر سراغ سه ساله را 

ظلمی که شد ز کینه ی آل امیه است
جا مانده ام حسین سه ساله رقیه است

شرمنده ام ز روی تو خورشید تابناک 
کنج خرابه ماه سپردم به دست خاک

اما حسین من و جگر گوشه ی بتول 
از کربلا روم به سوی روضه ی رسول 

سوغات من ز کرب و بلا پیرهن بُود
پیراهن حسین شه بی کفن بُود

سوغات دیگری که به مام قمر برم
بر مادر ادب ز قمر یک سپر برم

شاعر:جواد کریم زاده 

  • چهارشنبه
  • 16
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:10
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران