کریم اصلا نمیبینه کی میاد پشت درش
یاد گرفته بخششو تو بچگی از پدرش
وقتی رفتی حرمش فقط به گنبد خیره شو
کریم حرفارو میخونه از چشای نوکرش
بگو دوباره اومدم امام رضا
جواب بده صدات زدم امام رضا
جون عزیز ترین کست عزیز من
شفا بده به این دل مریض من
امام رضا السلطان
یه سلام بده با احترام برو مقابلش
یا رضا رضا بگو ببین چی میشه حاصلش
روبروی این ضریح فقط باید سکوت کنی
کریم حرفارو میخونه از نگاه سائلش
اگه چشات شده نمور برو حرم
سلام کن از مسیر دور برو حرم
مگه نداری حرف باهاش برو حرم
برو کنار زائراش برو حرم
امام رضا السلطان
حاجتایی رو که میبری با گریه محضرش
به جواد قسم بدی میکنه چند برابرش
اگه دیدی که دیگه راهی نداری آخرش
اونموقع باید بری سراغ اسم مادرش
بگو به جون مادرت امام رضا
نگا بکن به نوکرت امام رضا
فقط یه نیم نگاه میخوام امام رضا
من از تو کربلا میخوام امام رضا
امام رضا السلطان
- سه شنبه
- 22
- مهر
- 1399
- ساعت
- 17:6
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
صادق اویسی
ارسال دیدگاه