بنداول
سرم زخمه از تیغ جفا
رسیده شبای تاروسردم
یتیم میشه زینب دوباره
خدا میدونه همینه دردم
کنار بستر دوباره خاطرش حزینه
کنار بستریادشه غربت مدینه
کناربستر انگاری مادرومیبینه
وای بعد فاطمه غرق عذاب ومحنم
هنوزم عزادار گل سوخته تنم
بغضی میشینه توی صدای حسنم
وای امون از دست این زمونه
بنددوم
بعد از عمری دوری وعذاب
دیگه میرم امشب سوی یارم
آمادم واسه پر کشیدن
همه لحظه ها رو میشمارم
بعد از فاطمه
دیگه همدم و یاری نداشتم
بعد از فاطمه
دیگه من کس و کاری نداشتم
بعداز فاطمه
به خدا غمخواری نداشتم
وای
دیگه میرم از دنیایی که پراز غمه
هرچی بگم از تنهاییام بازم کمه
خدایا دیگه من میرسم به فاطمه
وای امون از دست این زمونه
بندسوم
بابد یک وصیت بکنم
تموم فرشته ها میدونن
کسی دوربستر نباشه
بچه های فاطمه بمونن
بمون ابالفضل کنار بابا نورعینم
برای چشم ودوتا دستات به شوروشینم
یادت بمونه کربلا یاری کن حسینم
وای
یادت بمونه وقتی گرفتی علمو
تویی پسرم پشت وپناه حرمو
مبادا که تنها بزاری دخترمو
وای امون از دست این زمونه
- پنج شنبه
- 24
- مهر
- 1399
- ساعت
- 23:4
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
حسین نوری
ارسال دیدگاه