مرثیه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام
بینِ حجره پسرِ فاطمه تنها شده بود..
سامرا بود و در آن شهر چه غوغا شده بود
مادرِ صاحبِ ما...ضجّه زنان می لرزید..
چون که رعشه به تنِ یوسف زهرا شده بود
خواست تا آب بنوشد نتوانست نشد..
عطش انگار نصیبِ گلِ طاها شده بود
منتظر بود بیاید پسرش..منجی دهر...
وَ در این فاصله لبریز چو دریا شده بود
وَ طلوع کرد پسر تا غمِ بابا ببرد...
پدری که نَفَسش غرق به غمها شده بود
آب نوشید به دستانِ پسر آخر کار..
دل پی روضه ی ارباب در اینجا شده بود
بینِ گودالِ بلا تشنه لبی خورد زمین...
بر سرِ کشتنِ او وای چه دعوا شده بود
نه پسر داشت که آبی برساند به لبش..
روضه سربسته بگویم که چه بلوا شده بود
دهنش پُر شده بود از شنِ داغ و ز غبار
بیقرارِ پسرش حضرت زهرا شده بود..
آنقدر سنگ زدند نیزه زدند اهلِ جفا..
که پُر غصّه دلِ زینبِ کُبرا شده بود
- شنبه
- 3
- آبان
- 1399
- ساعت
- 18:16
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه