ابروانش مثل دو بال پرستو در هم است
اینکه می آید چرا این قدر ابرو در هم است
گونه های آبدار وزلف در دست نسیم
شاخه های بید مشک وآلبالو در هم است
می وزد بر خاک تشنه مهربان وخشمگین
چشم هایش دسته ای از شیر و آهو در هم است
باد مویش می برد با گیسوانش باد را
آن قدر گیسو و باد وباد وگیسو در هم است
چند نقطه ناگهان باران وتیر وچشم وآه...
مرد سر اورده پایین تیر و زانو در هم است
غنچه غنچه لاله ویاس واقاقی برتنش
زخم تیر وزخم تیغ وزخم چاقو درهم است
شاعر:مهدی رحیمی
- سه شنبه
- 30
- آبان
- 1391
- ساعت
- 7:44
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه