بحر عظيمي بود مكتب عرفان تو
درّ و گهرها بود در دل فرقان تو
درك كند عقل كي غايت تبيان تو
دل چه خبر دارد از باطن قرآن تو
ظاهر آن پرنگار باطن آن شاهكار
منطق فرقان تو غايت رحمت بود
مشعل عرفان تو نور هدايت بود
شيوة اخلاق تو عين كرامت بود
بندگي درگهت اوج سعادت بود
لطف تو بر بندگان هست به ليل و نهار
غبطه برد خسروان بر كله و تاج تو
مات بود قدسيان جمله ز معراج تو
مشعل حق باشد آن سراج وهّاج تو
جملة كون و مكان يكسره محتاج تو
عالم و آدم بود بنده و تو شهريار
جمله عنايات تو هست لطيف و جميل
آيت قرآن تو هست بحق بيبديل
سلسلة پاك تو در ره عرفان دليل
بادة عرفان تو چون قدح سلسبيل
هست به احباب تو همچو مي خوشگوار
نور هدايت به حق كيست به غير از علي(ع)
كيست كه انوار حق شد ز رخش منجلي
ديده نبيند علي(ع) هست يقين ز احولي
كرده به دستور حق، نبي(ص) علي(ع) را ولي
تا كه امّم بعد از او جمله شود رستگار
اي كه ترا داده حق نعمت خلق عظيم
شافع روز جزا صاحب قلب سليم
«فاني» مسكين ز جان گشته بكويت مقيم
با نظر لطف تو دور شود از جحيم
بندگي درگهت هست به وي افتخار
كرد حق از فيض تو جمله جهان غرق نور
شد ز تجلاّي تو پردة ظلمت به دور
گشت ز ارشاد تو نور حقيقت ظهور
يافت زتعليم تو عالم و آدم شعور
شعلة عرفان تو زد به دل و جان شرار
- چهارشنبه
- 14
- آبان
- 1399
- ساعت
- 18:37
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
فانی تبریزی
ارسال دیدگاه