چشمان خود گشود و نگه برباب کرد
در پشت آن نگاه تقاضای آب کرد
از فرط تشنگی رمق گریه هم نداشت
با این سکوت قلب حرم را کباب کرد
گرچه زبان نداشت بگوید که آب آب
اما گمان کنم که خیال سراب کرد
او تشنه بود دید که آن بی حیا عدو
بی اعتنا مرکب خود سیر آب کرد
در گیر و دار صحبت لبهای تشنه اش
تیری رسید و خون به رخ او نقاب کرد
خونش رسید تا به ثریا نشان دهد
کو با نثار جان خودش انقلاب کرد
گاهی سرش به روی نی و گاه بر زمین
افتاد و غرق خون دل زار رباب کرد
انگار تیر حرمله رفع عطش نکرد
چون با نگاه خویش تقاضای آب کرد
التماس دعا - شاکرحق
- چهارشنبه
- 1
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:44
- نوشته شده توسط
- شاکرحق
ارسال دیدگاه