• شنبه 3 آذر 03


در مدح امام حسین(ع) -(ای که به روی خدا روی تو دیدار آمده است)

1804
3

 ای که بر روی خدا روی تو دیدار آمده ست

وجهِ لایبصر ز دیدارت پدیدار آمده ست

 

اولیا را از خدا در هر سری سِرّی جداست

وآنچه را در سر تو داری سرّ اسرار آمده ست

 

خلق را سودای عشقت خوانده در بازارِ عشق

عالَم از سودای عشقت عشق بازار آمده ست

 

در ازل چون بحرِ جودت موج زد بر ممکنات

هفت دریا قطره ای زان بحرِ زخّار آمده ست

 

انبیا را دستِ عشقت داد چون مشقِ بلا

از پی فرمان ، مسیحا بر سرِ دار آمده ست

 

ز اشتیاقِ عارضت در سینهء سینای دل

موسی عمران تَرانی گو به گفتار آمده ست

 

معصیت این بود آدم را که در باغِ بهشت

بی صلاحیّت مقامت را طلبکار آمده ست

 

پیشِ حُسنت خواست تا یوسف زند لافِ جمال

زینِ خطورِ کبر در زندان ، گرفتار آمده ست

 

داشت چون ایّوبِ پیغمبر به چشمانت نظر

سالها از عشقِ چشمانِ تو بیمار آمده ست

 

جمله ذرّاتِ جهان آیینه بر حُسنِ تواند

غیرِ مشرک را که بر آئینه زنگار آمده ست

 

کفر و ایمان را چو گیسویت به مویی حلقه کرد

بت پرستان را به گردن عِقدِ زنّار آمده ست

 

کردگار از راهِ دستِ توست فاعل در وجود

لاجرم در فعلِ حق ، دستِ تو در کار آمده ست

 

چون تویی حُسن آفرین را مظهرِ حُسن و جمال

ظِلّ حُسنت صورتِ جنّات و انهار آمده ست

 

چهرِ عالَم روشن است از مِهر و مِهر از چهرِ تو

کآفتابِ چرخِ حسنت نورِ انوار آمده ست

 

نقطهء بینش تو را در آفرینش دید و بس

ای که در حُکمت عوالِم حُکمِ پرگار آمده ست

 

ذاتِ حق را مظهری ، ای ممکنِ واجب نما

وآنچه صُنعِ توست این افلاکِ دَوّار آمده ست

 

چشمِ حق بین را در کسی باشد که حق را در تو دید

هر که این بینش ندارد عبدِ پندار آمده ست

 

اهلِ دانش را که بینش در بهشتِ قربِ توست

صورتِ جنّت بر ایشان نقشِ دیوار آمده ست

 

شمسِ ربّانی توئی ، هر دور در ایّامِ حق

کز مبارک مشرقی طالع دگر بار آمده ست

 

کردگار از رِجسِ خلقیّت شما را کرد پاک

آیهء تطهیر از آن بر آلِ اطهار آمده ست

 

نورِ یزدان را که می گفتیم در ارض و سماست

بی زجاج اینک تو را مصباحِ رخسار آمده ست

 

نارِ غیبی جمله اشیاراست در باطن ، ولی

گرمی افسردگان از شعلهء نار آمده ست

 

چون تو را ذاتِ مشیّت در مرادِ حق فناست

ذاتِ عفوت در مشیّت عفوِ دادار آمده ست

 

ایزد از خونِ تو جبران کرد عصیانِ عِباد

هر که آزادِ تو شد ، آزادِ جبّار آمده ست

 

قهرِ یزدان را پناهی نیست غیر از لطفِ تو

خُلقِ نیکت مظهری بر لطفِ قهّار آمده ست

 

رتبه ات را بر شفاعت جای هیچ انکار نیست

در ازل ابداعِ نورت بهرِ این کار آمده است

 

وین گلی کز آبِ خونِ توست بر گلزارِ دین

هر گلی در باغِ بینش خوار چون خار آمده ست

 

تا زمینِ کربلا از خونِ پاکت شد عَجین

بوی آن تربت قرین با مشکِ تاتار آمده ست

 

بر روانِ دردمندان تربتِ پاکت شفاست

وز خدا این موهبت مخصوصِ ابرار آمده ست

 

زانکه هر درمان نگردد شاملِ هر دردمند

نعمتِ ابرارِ نِقمَت بهرِ فُجّار آمده ست

 

چون کلامِ حق که بر مؤمن شفا و رحمت است

لیک آن رحمت ، خَسار از بهرِ کفّار آمده ست

 

خونِ پاکت بر زمین تا ریخت ای عرشِ خدا

آسمان را زین مصیبت چشمِ خونبار آمده ست

 

کشته را هرگز ندیدم زنده ماند تا ابد

جز تو ای جانی که جسمت کشتهء یار آمده ست

 

کس نداند کان جراحتها بر اندامت چه کرد

این کسی داند که بر وی زخمِ بسیار آمده ست

 

گر به ظاهر کشته ای ، در باطنِ ما زنده ای

چشمِِ اهلِ دل تو را روشن به دیدار آمده ست

 

چشمِ دل در خواب و دل غافل که در آغوش توست

ای خوش آن صاحبدلی کز خواب بیدار آمده ست

 

از وجودِ خویشتن بارِ گنه دارد (فؤاد)

پیشِ عفوت از گناهِ خود به زنهار آمده ست

  • چهارشنبه
  • 21
  • آبان
  • 1399
  • ساعت
  • 12:44
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران