اگر هستی عزادار رقیّه
بیا بر بزم غمبار رقیّه
دلت را بر مزارش کن روانه
بهشتی هست زوّار رقیّه
چنین گویند خیل زائرانش
بهشت آساست دربار رقیّه
به داروی اطبّا نیست محتاج
هر آن کس گشته بیمار رقیّه
وضو با اشک بنما ای دل ای دل
به یاد چشم خونبار رقیّه
دریغا از جفای صرصر کین
خزان شد باغ و گلزار رقیّه
ز دشت کربلا تا کوفه و شام
شده زینب علمدار رقیّه
میان راه شام اندر بیابان
غزالان گشت غمخوار رقیّه
دلِ تاریک ویرانه به شبها
منوّر شد ز انوار رقیّه
بمیرم، با سر بی پیکرِ خود
حسین آمد به دیدار رقیّه
نشد ممکن که با لبهای خونین
زند بوسه به رخسار رقیّه
سر بابای خود را تا بغل کرد
جهان لرزید از کار رقیّه
ز شوق دیدن جانانه، جان داد
و در دل ماند، اسرار رقیّه
«بشیر»ا «اشک دل» بر «زخم دل» ریز
اگر هستی عزادار رقیّه
- چهارشنبه
- 28
- آبان
- 1399
- ساعت
- 11:59
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سیدبشیر حسینی میانجی
ارسال دیدگاه