میان باید و شاید، همیشه درگیر است
کسی که پایِ دلش در حصارِ زنجیر است
نخورده غصهی روزی، گدایِ این خانه
که لطفِ صاحبِ خانه، بدون تاخیر است
نبرده رنج، چه گنجی به ما عطا کردند
که عاشقِ تو شدن، بهترین تقدیر است
به دل وصال تو را وعده دادهام هر دم
ظهورت آرزوی هر جوان و هر پیر است
زبان ز شرحِ فراقِ تو قاصرست، آری
حدیث هجر تو را، خون دیده تفسیر است
گناه بین من و تو جدایی افکنده
همیشه نامهی من، پر ز جرم و تقصیر است
خودت برای ظهورِ خودت دعایی کن
که نالههایِ دلِ من، بدون تاثیر است
بیا و بند بزن چینی دل من را
دل شکسته ی من مستحق تعمیر است
نگو که از من آلوده نا امید هستی
برای نوکرِ خوبی شدن، نگو دیر است
کسی که در وسط کوچه قد عَلَم کرده
چه شد که گوشهی خانه چنین زمینگیر است؟
چه آمده به سرش بین آن در و دیوار؟
که در سنین جوانی ز زندگی سیر است
شبیه عاشقِ چشم انتظار می گرییم
به حال مادرتان زار زار می گرییم
- شنبه
- 1
- آذر
- 1399
- ساعت
- 22:12
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمود مربوبی
ارسال دیدگاه