دوره گردی می کنم دور و برت بابُ الکرم
من گدایی می کنم در محضرت بابُ الکرم
ای یکی مانده به آخر.. ای امامِ دلربا..
من دخیل افتاده ام پشتِ درت بابُ الکرم
زاده ی دهم ولی..اصلاً هدایت زاده ای
نامِ زیبای حسن شد زیورت بابُ الکرم
صاحب عصر و زمان را تو پدر هستی و عشق
ای بقربانِ گلِ نام آورت بابُ الکرم
یا امامِ عسکری وا کن دری بر روی من
چون سیاهی می شوم در لشگرت بابُ الکرم
سامرایت را هوس کردم..بده یک تذکره
خواهشاً دعوتنما این نوکرت بابُ الکرم
گرچه کمتر می شود یادت میانِ روضه ها
می کِشم آقا خجالت در برت بابُ الکرم
نامِ زیبایت که گفتم هستی ام آتش گرفت
یادم آمد از عموی مضطرت بابُ الکرم
یا امامِ عسکری حالا که پهن ست سفره ات
روضه می خوانم فقط از مادرت بابُ الکرم
پیشِ چشمانِ حسن ..نیلوفری شد صورتش
گریه کن قربانِ چشمانِ ترت بابُ الکرم
فاطمیّه آمده رزقی بده از اشک و آه..
می رسد ناله ز سمتِ حنجرت بابُ الکرم
دستِ من برگیر جانِ مهدیت ..گرچه بدم
دوره گردی می کنم دور و برت بابُ الکرم
- یکشنبه
- 2
- آذر
- 1399
- ساعت
- 8:46
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه