جگرم میسوزه اما
به یاد خیمه ها میسوزم
بعد چهل سال،گریه
به یاد کربلام هنوزم
آخه دیدم به عینه
همه شنیده هارو
گودیِ قتلگاه رو
اون شمر بی حیارو
خنجر و از غلاف کشید
عمه رو دیدم که دوید
جلو چشام سر و برید
واویلتا ابالشهید
دم آخر با لبِ تشنه
به یاد اون قحطه آبم
بعد چهل سال،زاری
این روضه میکنه کبابم
خودم دیدم به عینه
حال بی بی رباب و
تو چشاش اضطراب و
میکِشم من عذاب و
تیر سه شعبه تا رسید
مِن الورید اِلی الورید
حنجر کوچیک و برید
واویلتا اخالشهید
نفسم داره میگیره
با یاد روزای اسارت
بعد چهل سال،ناله
داره سجادم میشه راحت
یادم میاد که بودم
بین یه عده اشرار
بردنمون تو بازار
دادن ماهارو آزار
عمه بود و یه عده پست
دیدم شدن با هم یه دست
اونجا غرور من شکست
واویلتا ابالشهید
- دوشنبه
- 3
- آذر
- 1399
- ساعت
- 12:26
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
امیرحسین سلطانی
ارسال دیدگاه