وقت جدایی من و ماه صیام شد
یعنی غروب طلعت این بار عام شد
دارد بساط ماه خدا جمع می شود
آه درون سینه ی ما مستدام شد
توشه برای روز جزا برنداشتم!
فرصت گذشت و خوشه ی عمرم تمام شد
یادش به خیر...سوز مناجات نیمه شب
وقتی که با خدا دل ما هم کلام شد
یادش به خیر...لحظه ی افطار...تشنگی
نام حسین گفتن ما التزام شد
دست ادب به سینه نهادم به سوی او
اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد
وای از دمی که خنده ی کوفی جماعتان
بر زخم بی شمار تنش التیام شد
هر کس به نوبه ی خودش از او بها گرفت
وقتی میان قتلگهش ازدحام شد
- سه شنبه
- 4
- آذر
- 1399
- ساعت
- 12:49
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه