مثلِ زهرا مادرم در بینِ بستر مانده ام..
موقعِ رفتن شده خیره به این در مانده ام
ای خدا یارم نیامد ..بیکسم در شهرِ قم..
باز هم چشم انتظارِ یک برادر مانده ام
خواهری هایم نشد کامل..پُر از ناله شدم
گوشه ای خجلت زده با حالِ مضطر مانده ام
هفده روز است می گیرم قنوتِ التماس..
گی اجل می آید از در ..مثلِ مادر مانده ام
ذرّه ای کاری نکردم بر امامِ خود..ولی
با قدمهایم فقط مانندِ یاور مانده ام
کاش خود را می رساندم شهرِ توس و می شدم
..مثلِ پروانه ولی اینجا که بی پر مانده ام
نامه ی یار است روی سینه ام امّا چه سود..
پُر ز درد و غصّه ام از غم مسخّر مانده ام
کاش می شد وقتِ جان دادن رسم بالا سرش
دائماً فکرِ رضا هستم فقط..دورمانده ام
من کجا و زینب کبرا کجا در کربلا..
ظاهراً که سالمم..سرمستِ دلبر مانده ام
عمّه ام درگیر شد با شمر و دستانش برید
دیدگانِ من ببارید اشک و گوهر..مانده ام
مجلسِ روضه شد و ذکرِ لبانِ من حسین
وقتِ جان دادن..پی آقای بی سر مانده ام
- شنبه
- 8
- آذر
- 1399
- ساعت
- 21:10
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه