زمین و زمان و جهان و جنان
همه آسمانها کران تا کران
تمام کُرات و همه کهکشان
و تا مِهر ، تا ماه ، تا اختران
به درگاهِ ذوالفضلِ وَالامتنان
به ذکر و دعا و ثنا ، یک زبان
تشکر نمایند از داوری
که شد عیدِ فرخنده ی عسکری
فلک بود دلتنگِ نام حسن
ملَک بود سرمستِ جام حسن
جنان بود ذکرِ مدام حسن
جهان بود محوِ مرام حسن
حسن بود وجهِ تمام حسن
خدا بود حُسنِ ختام حسن
چو معبود،دوم حسن آفرید
دوباره حسن را خدا برگزید
اباالمهدی آمد ، دل آباد شد
دگر فاطمه از غم آزاد شد
علی خنده بر لب ، نبی شاد شد
حسن شاکرِ حق ، حسین یاد شد
ز هادی ، گلِ نرگس ایجاد شد
سمانه ز شادی بفریاد شد
که شد در سرا پرده ی مصطفی
ز چارم علی ، دومین مجتبی
ببین در جمالش ، کمالات را
پدر را ، پسر را ، ملاقات را
به محضِ تولّد ، حکایات را
به بَدوِ ورودش ، مناجات را
از این طفل ، نشرِ عبادات را
مباهات را ، افتخارات را
رَضی و زَکی است و اِبنُ الرضا
تقی و نقی است و هم مرتضا
نسیمِ مسیحا از او میرسد
بهارِ مُصفا از او میرسد
گشایش به دلها از او میرسد
شفاعت به فردا از او میرسد
به حاجات ، زهرا از او میرسد
ز رَه یوسفِ ما از او میرسد
همان یستجیب دعائی لکم
همان شاهکار امامِ دهم
تویی وارث المرسلینم حسن
تویی عصمت المتقینم حسن
تویی قبله المومنینم حسن
تویی حجت راستینم حسن
تمنای دنیا و دینم ، حسن
ولی الله بی قرینم ، حسن
غدیر ولا را منادی تویی
جمال خدا ، یابن هادی تویی
صراط هدا ، راه قرآنی ات
نگاهم به چشمان بارانی ات
ستم لرزد از چشم طوفانی ات
کرم ریزد از دستِ بارانی ات
مکرر چو آیم به مهمانی ات
سخا بارد از لطفِ رحمانی ات
شهیدان دفاع از حرم کرده اند
مرا تا حریم تو آورده اند
به درگاه ایزد مقرّب تویی
همه عمر در طاعتِ رب تویی
کرامات را اصلِ مطلب تویی
مطهّر ، منزّه ، مهذّب تویی
بحق ، روحِ احیای مکتب تویی
دعای حسین ، اجر زینب تویی
تویی هشتمین یادگار حسین
چه در قرب و در بُعد ، یار حسین
خودت گرچه از دشمن آزرده ای
برای حرم ، غصه ها خورده ای
تو از کربلا ، ارث ها برده ای
دلت را بجز روضه نسپرده ای
تو همدردِ گلهای پژمرده ای
عجیب از غمِ عمه افسرده ای
چو مولات خانه نشین ، گشته ای
چو عمه خرابه نشین ، گشته ای
نگویم که چشمت جسارت ندید
ولی اهل بیتت اسارت ندید
تنت زیر مرکب خسارت ندید
خیام حریم تو غارت ندید
عزیزت ، تو را در حقارت ندید
به دریای خون ، رهسپارت ندید
نرفتی به گودال ، یا عسکری
نگشتی تو پامال ، یا عسکری
گروهی به جدت به پا میزدند
گروهی به او نیزه ها میزدند
گروهی به سنگ جفا میزدند
گروهی به تیغ بلا میزدند
گروهی به ضرب عصا میزدند
گروهی لگد از قفا میزدند
امان از دل زینب و کاروان
که دیدند انگشت را ساربان ...
- یکشنبه
- 9
- آذر
- 1399
- ساعت
- 9:54
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه