شب شد و آمد سراغم دردهای بی شمار
گوئیا ...از هر طرف آید بلای بی شمار
می شوم پهلو به پهلو، درد می پیچد فقط
از میانِ سینه ام آید صدای بی شمار...
بینِ بستر عالمی دارم..پُر از آهی عجیب
عشق!!..مانع شد برون آید نوای بی شمار
همّ و غمّم این شده ..مولا نفهمد ناله ام
شیرِ حق دارد یقیناً غصّه های بی شمار
شب شده ..ای زخم ها آرامتر خنده کنید
بس کنید آخر ..ندارم من رِدای بی شمار
می کنید هرشب لباسم را سراسر غرقِ خون
پس مراعاتم کنید ای زخمهای بی شمار
زخمِ سینه! چون گلِ لاله دهن وا کرده ای
از خدا خواهم برای تو شفای بی شمار
لخته لخته شو ..نجوش اینقدر هستم بی رمق
زیرِ لبها مرگ... گردیده دعای بی شمار..
سینه و پهلو و صورت..کتف و شانه بس کنید
شب شد و آمد سراغم دردهای بی شمار
- سه شنبه
- 11
- آذر
- 1399
- ساعت
- 11:31
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه