من آن مجاهد نستوه خردسال اسيرم
كه شمع محفل آزادگي است روي منيرم
پيام خون خدا خيزد از زبان خموشم
كه سيد الشهدا را به شهر شام سفيرم
رخم كبود ز سيلي به چشم دوست چراغم
قدم كمان ز فراق و به قلب خصم چو تيرم
پناه هفت سپهرم، كه گفت دخت يتيمم؟
شفيعه دو سرايم، كه خوانده طفل صغيرم؟
عزيز فاطمه هستم ز عزتم نشود كم
اگر چه در دل شب گوشه خرابه بميرم
چه باك اگر به سنگم زنند، نخلم كمالم
چه غم زسلسله روبهان ، كه دختر شيرم
مرا به شام نبينيد در لباس اسارت
كه تا خداست خدا ، بر تمام خلق اميرم
پيام آور خون شهيد تا صف حشرم
ز سيدالشهدا باشد اين مقام خطيرم
عدو به چشم حقارت نظاره كرد به حالم
خبر نداشت كه حتي فرشته نيست نظيرم
يزيد داد مرا جا به روي خاك خرابه
به عزم آن كه شمارد ميان خلق ، حقيرم
كجاست تا نگرد در همين خرابه زعزت
پناه طفل صغير و مطاف شيخ كبيرم ؟
به سن كوچك من منگريد كامدم اين جا
نه دست زائر خود، بلكه دست خلق بگيرم
اگر چه آمده مشهور نام من به رقيه
به سان فاطمه در عزت و جلال ، شهيرم
قسم به دامن پاك حسين (ع) پرور زهرا(س)
كه من عزيزم و ذلت ز هيچ كس نپذيرم
خدا گواست كتك خوردم التماس نكردم
مگر نه دختر ناموس كردگار قديرم
زسوز سينه من گل كند كلام تو (ميثم )
سروده هاي تو باشد ترانه هاي صغيرم
- دوشنبه
- 17
- آذر
- 1399
- ساعت
- 16:39
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه