بيا خواهر كه از سر افسرم رفت
صدف بشكست و زيبا گوهرم رفت
دو دستم بر كمر از داغ هجران
توان و طاقت و جان از برم رفت
بني هاشم دگر ماهي ندارد
چو نور ديده ماه انورم رفت
خزان شد گلشن و گلزار عشقم
زگلزارم گل زيبا ترم رفت
سراسر پيكرش را غرق در خون
چوديدم گوئیا هوش از سرم رفت
نبيند ديده ی عالم چو او را
برادر هم امیر لشکرم رفت
نخواهم بي برادر عالمي را
اميدم ياورم غم پرورم رفت
علمدار سپاه دين و قرآ ن
ز ديده نور دیده دلبرم رفت
دراين صحرا ميان لشكر كين
شدم تنهاي تنها ياورم رفت
بگو بر دختر شيرين زبانم
نماند منتظر آب آورم رفت
سراپا پيكرش در خون شناور
لب عطشان شرمسار از اصغرم رفت
بگو آخوندي از غمهای عبّاس
كمرخم گشت وتاب ازپيكرم رفت
- سه شنبه
- 18
- آذر
- 1399
- ساعت
- 23:45
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
کربلایی حسن آخوندی
ارسال دیدگاه