به نفس کربلایی علی پور کاوه
بابا بال و پرم درد می کنه
بابا زخم سرم درد می کنه
بابا این کمرم درد می کنه
بابا شکسته بال و پرمن
بابا نپرس چی اومد سر من
بابا نگو کجاس معجر من
بابا من الذی ایتمنی
اصلا خبر داری کجا بودم
اصلا می دونی با کیا بودم
اصلا چند شبه بی غذا بودم
خیلی به دخترت لگد زدن
خیلی پشت تو حرف بد زدن
خیلی عمه رو تا می خورد زدن
بابا من الذی ایتمنی
دیگه بابای خوب و بی کفن
دیگه روی من و زمین نزن
دیگه می خوام بیام پیش تو من
بردن النگوو و زیور م و
بردن شونه ی موی سرم و
بردن حتی بابا معجرم و
بابا من الذی ایتمنی
بابا نمی دونی چیا دیدم
بابا از سایمم می ترسیدم
بابا با لگد از خواب پریدم
بابا تو ازدحام بردن من و
بابا بزم حرام بردن من و
بابا بازار شام بردن من و
- چهارشنبه
- 19
- آذر
- 1399
- ساعت
- 10:7
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
رضا نصابی
ارسال دیدگاه