یک عمر دویدیم و به سامان نرسیدیم
در فکر وصالیم و به هجران نرسیدیم
از غفلت هر روزه ی ما بوده که حتی
در خواب شبی محضر جانان نرسیدیم
آنقدر که بر ظاهر بی مایه رسیدیم
بر باطن و بر این دل ویران نرسیدیم
افتاده چرا آفت شک بر دل مردم
هی معجزه دیدیم و به ایمان نرسیدیم
ما عاشق و دلداده بر این طایفه اما
بر منزلت و رتبه ی سلمان نرسیدیم
یک چیز فقط باعث این حال خراب است
دیریست که بر محضر سلطان نرسیدیم
گم کرده شفاخانه و دنبال دواییم
بی چاره ی دردیم و به درمان نرسیدیم
ما طعنه ی بسیار شنیدیم در این راه
تا پشت در میکده آسان نرسیدیم
رفتند سلیمانی و خوبان همه ... صد حیف
از قافله جا مانده به یاران نرسیدیم
تا مادر سادات بُوَد گریه کن اینجا
ما مثل کویریم و به باران نرسیدیم
مادر وسط خانه زمین خورد و نبودیم
افسوس، که پشت در سوزان نرسیدیم
- چهارشنبه
- 19
- آذر
- 1399
- ساعت
- 13:51
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حسین رحمانی
ارسال دیدگاه