به رو شانه ی مهتاب دیده بانی داشت
و زیر پای خودش فرش آسمانی داشت
نه اینکه راه زمین را اشاره می فرمود
برای رفتن تا عرش هم نشانی داشت
به روی پای پدر با زبان شیرینش
برای حضرت جبریل شعر خوانی داشت
ز خانواده ی خورشید بود این خانم
عیار آینه اش شهرتی جهانی داشت
شبیه یاس مدینه اگر چه کم سن بود
درون سینه ی خود راز جاودانی داشت
اگر چه معجر نور است روی موهایش
به روی صورت خود رنگ ارغوانی داشت
چه فصل های غریبی به چشم خود می دید
سه سال داشت ولی قامتی کمانی داشت
تمام حجم تنش درد بود و می گریید
از اینکه بر بدنش زخم خیزرانی داشت
امان نداد بگویم چگونه پیر شده
از اینکه در بدنش درد استخوانی داشت
شاعر:حمید امینی
- یکشنبه
- 19
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:48
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه