شب بود و تیرگی ها آکنده بُد فضا را
در بند کرده بود او بی دین و با خدا را
هر کس که بود با شاه، قدرش قرینِ با ماه
هر کس نبود با او ،عمرش قرینِ با آه
در چاه ناله کردند جمعی بسان مولا
جمعی سلاح بر دوش در کوه و دشت و صحرا
لبریز،صبرِ مردم کم کم شد از ستم ها
سرها ز چاه بر شد،فریاد شد ز غم ها
هر مسجدی چو سنگر بر ضد شاه گردید
دانشجوی مبارز هم شمع راه گردید
بر ضد شاه و دربار ملت سپاه گردید
از جمع گشتن خلق روزش سیاه گردید
ارتش علیه ملت آورد در خیابان
ارتش نگشت همراه بر ضد دین و ایمان
همراه او فقط گارد بر ضد خلق جنگید
چون کشته داد گاردی از ترس جان نجنگید
رفت از وطن به زاری شاید نجات یابد
چون دورِ قبل شاید راه حیات یابد
آمد خمینی از راه شد فجر آشکارا
ملت گرفت کم کمتهران و شهرها را
در مسجدی به منبر یک شیخ انقلابی**
زد حرف های خوب و پر معنی و حسابی
در آخر کلامش او خواند این دعا را
در راه انقلابی بنمای حفظ ما را
روزی اگر تو دیدی در انحراف ما را
ای قادر توانا یارب بِکُش تو ما را
آمین به همره او گفتیم این دعا را
صد شکر خون یاران پیروز کرد ما را
ای کاش این زمان هم گوئیم ما خدا را
گر انحراف یابیم یارب بِکُش تو ما را
اینگونه گر نمائیم گردد وطن گلستان
فقر و فساد و فحشا بیرون رود از ایران
نه اختلاس و دزدی مانَد نه رشوه خواری
ای کاش ما ببینیم یک همچو روزگاری
- پنج شنبه
- 20
- آذر
- 1399
- ساعت
- 11:48
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
حسین نبی زاده اردکانی
ارسال دیدگاه