ابر چشمم خشک شد در امتداد جاده ها
بازگرد ای منتهای خواهش افتاده ها
گرد غربت پیر کرده عاشقان را، اندکی
رحم کن بر مو سپیدی های این دلداده ها
اشک من خشکید، چشمم خون شد، اما باز هم
حیف، اسمم خط نخورد از دفتر جامانده ها
سال ها دنبال اسم و رسم ها بودم، ولی
هیچ امّیدی نداری تو به آقازاده ها
بار بر روی زمین مانده است، اما سال هاست
دلخوشی ما فقط بودهست این سجاده ها
درس عاشورا برای ما همین یک جمله است:
بار افتاده است آخر گردن آزاده ها
مرد باید بود، آن هم مرد میدان عمل
سادگی خوش نیست در میدان فوق العاده ها
دست ها بر تیغ و پاها در رکاب و جان به کف
شرح حال ماست در این لشکر آماده ها
در خماری مانده ایم، ای عشق برگرد و ببین
سال ها خالیست این پیمانه ها از باده ها
مطمئنم با سپاهی از شهیدان میرسی
باکری، همت، سلیمانی و فخری زاده ها...
- جمعه
- 21
- آذر
- 1399
- ساعت
- 14:41
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمد جواد خراشادی زاده
ارسال دیدگاه