• دوشنبه 5 آذر 03


شهیدمحسن فخری زاده -(گفتند با حکم تقدیر، یک روز رستم بیفتد)

656


گفتند با حکم تقدیر، یک روز رستم بیفتد
در شامگاهی مقدر، قدر مسلم بیفتد

دیگر به صبح دماوند، سیمرغ ما پر نریزد
بر این سفرنامه از خون، یک طرح مبهم بیفتد

یک دم مجسم نکردیم، روزی که در شاهنامه
ناگاه از دست رستم، با گریه مرهم بیفتد

بر سنگفرش دماوند، رد کدامین عقاب است؟
بگذار با آخرین چرخ، از ابر نم‌نم بیفتد

هرگز نمی خوابد این خون، بر کوچه تان تا قیامت
گیرم گلیم شمایان، در آب زمزم بیفتد

بر یوسف ما شهادت، صبح نخست عزیزی ست
در چاه می بینم اما، گرگ شما هم بیفتد

گفتند رسم شکفتن، باید بکوچد از این شهر
از چشم ها شعر لبخند با" دوست دارم" بیفتد

گفتند اما نگفتند، این قوم اگر باغبانند
هر روز نعش مسیحی، در باغ مریم بیفتد

گفتند اما نگفتند، ناممکن است این قدر خواب
از دیده بان کور باید، چشمی که بر هم بیفتد

برخیز ای شیر شبگرد، چشمت به یک کوفه نامرد
یک یا علی تیغ برکش، تا ابن ملجم بیفتد

از این قبیله سواران، جز راست قامت نمیرند
حکم است هرگز بر این خاک، جز سرو محکم نیفتد

  • دوشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 23:52
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران