مثل قدیم آمده ای باز در برم
با بوی سیب گیسوی خود در برابرم
مثل قدیم آمدی امّا نمی شود
تا سوی دامنت بِدَوم پر در آورم
این چشم وا نمی شود اما تو باز کن
سیرم ببین و بعد بگو وای مادرم
دستی برای شانه زدن نیست با تو و
زلفی برای شانه زدن نیست در سرم
من را ببر کنار عمویم که حس کنم
بر روی شانه های بلندش کبوترم
باید مرا شبیه خودت بوریا کنی
از بس که زخم خورده ام از بس که پرپرم
شاعر:حسن لطفی
- یکشنبه
- 19
- آذر
- 1391
- ساعت
- 13:18
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه