• دوشنبه 3 دی 03


شعر حضرت رقیه (س) (آه پدر جان جگرم سوخته)

1885
6

آه پدر جان جگرم سوخته
خاطره های سفرم سوخته
تار اگر دیدمت امشب ببخش
گوشه ای از پلک ترم سوخته
از تو ندیدم به جز این سر ولی
من همه ی بال و پرم سوخته

 

قول بده عمه نفهمد ولی
هم سر و پا و کمرم سوخته
آمدی از راه رسیدن به خیر
از سر تو با خبرم... سوخته
خانۀ خولی چه خبر از تنور؟
من که شنیدم جگرم سوخته
شانه به مویم بزنم ریخته
صورت مثل قمرم سوخته
دختر زهرا شده ات دیدنی ست
کم شده ام، بیشترم سوخته
پلک بزن عمه نگاهت کند
غصۀ این یک نفرم سوخته...
شاعر:مهدی صفی یاری

 

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 6:28
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران