خیره شدم دوباره به دستانِ مرتضی
جمع اند بین میکده مستان مرتضی
بفرست بر گلش صلوات محمدی
امشب رسید فخر پدر! جانِ مرتضی
زینب رسیده فاطمه جلوه نما شده
جشنی درونِ عرش خدا هم بپا شده
دختر رسیده بهرِ همین خانواده باز
دنیا ، بیا و با گلِ این خاندان بساز...
مولای برای شکرِ همین هدیه رفته تا
در مسجدِ مدینه اقامه کند نماز
روی دو چشمِ حیدر کرار ، جای او
تحفه بیاید از طرف حق برای او
از روی او ملائکه گردند بهره مند
دستان او شفاست ، پر قنداق را نبند
در دستِ کُلِ خانه فقط گریه کرده است
اما ز روی حضرت ارباب دل نکند
فهمیده شد چرا گُلِ این خانه میگریست!!
آغوشِ هیچکسی برایش حسین نیست...
شمس و قمر همه ز مطیعان کوی او
با هیبت است مثل پدر خُلق خوی او
بوی بهشت میدهد این دخترِ علی
البته نه ، که بوی بهشت است بوی او
زینب علیم و عالمهی بی معلم است
با خطبه هاش هیمنهی کفر را شکست
گرچه به شام و کوفه دلش داغدار بود
او کوه استوار و عدو بیقرار بود
شمشیر که نداشت ولی با زبانِ خود
در شام و کوفه حیدرِ با ذوالفقار بود
این جایگاهِ بی بدل از آن زینب است
هرکس به هیئت آمده بر خوان زینب است
شاعر:محمدحسین چاوشی
- پنج شنبه
- 27
- آذر
- 1399
- ساعت
- 15:32
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
ارسال دیدگاه