• شنبه 29 اردیبهشت 03


شعر حضرت رقیه (س) (غُصۀ دردِ دلم چشم تری می خواهد)

1264
2

غُصۀ دردِ دلم چشم تری می خواهد
آتش سینه ام امشب جگری می خواهد
قصه های شب یلدای فراق من و تو
تا كه پایان بپذیرد سحری می خواهد
باز خاكسترم از شوق تو پروانه شده
شمع من شعلۀ تو بال و پری می خواهد

 

مگر احوال دلم با تو به سامان برسد
سینه آرام ندارد كه سری می خواهد
دخترت را چه شد اینبار نبردی بابا؟
هر سفر قاعدتاً همسفری می خواهد
حال من حال یتیمی است كه هر شب تا صبح
دامن عمه گرفته پدری می خواهد
خون پیشانیِ تو آتش این دل شده است
لاله تا داغ ببیند شرری می خواهد
نكند بازهم این زخم، دهن باز كند
لب تو بوسۀ آهسته تری می خواهد
چادرم سوخته فكر كفنم باش پدر
قامتم پوشش نوع دگری می خواهد
این شب آخری ای كاش عمو پیشم بود
شام تاریك خرابه قمری می خواهد
شاعر:مصطفی متولی

 

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 7:0
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران