آئینه هستم تاب خاکستر ندارم
پروانه ای هستم که بال و پر ندارم
از دست نامردی به نام تازیانه
یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم
تا این که گریان تو باشم در سحرگاه
در چشم هایم آن قدر اختر ندارم
چیزی که فرش مقدمت سازم در این جا
از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم
می خواستم خون گلویت را بشویم
شرمنده هستم من که آب آور ندارم
بر گوش هایم می گذارم دست خود را
شاید نبینی زینت و زیور ندارم
وقتی نمانده گیسویی روی سر من
کاری دگر با شانه و معجر ندارم
لب می گذارم روی لب هایت پدر جان
تا این که جانم را نگیری بر ندارم
شاعر:علی اکبر لطیفیان
- دوشنبه
- 20
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:17
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه