ستراحت کن کمی تا صبح بیداری بس است
پلک هایت سوخته پس گریه و زاری بس است
خانه ام جارو نمی خواهد به خود زحمت نده
با قدی خم ایستادن های اجباری بس است
دستْ بر دیوارْ دردِ سینه را پنهان نکن
خنده های بی رمق از روی ناچاری بس است
بانوی خانه، نفس را هم به سختی میکشی
میشود از پختن نان دست برداری، بس است
صورتِ زخمی و بازویِ کبود و چشمِ تار
فاطمه شرمنده ام از من طرفداری بس است
نا امیدم ای امیدم بسترت را جمع کن
هیچ جایی در لباست نیست گل کاری بس است...
- دوشنبه
- 1
- دی
- 1399
- ساعت
- 15:10
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
علی علی بیگی
ارسال دیدگاه