ز بسکه چشم تو تصویر تار می گیرد
تمام آینه ها را غبار می گیرد
سرت چه آمده وقت کشیدن جارو
به گریه فضه ترا از کنار می گیرد
چه زحمتی شده این گندم آسیا کردن
چه زود پهلوی تو حین کار می گیرد
به روی گونه ی تو سیب قرمزی هر شب
ز چشمهای ترم اختیار می گیرد
لباس نو به تنت بود و گفت زینب باز؛
چقدر مادرم آب انار می گیرد
نه صبح مانده برایم، نه ظهر مانده، نه شب!
ز ناله ات کمرم هر سه بار می گیرد
بخند جان علی، جان به لب شدم زهرا
بخند خانه سکوت مزار می گیرد
- پنج شنبه
- 4
- دی
- 1399
- ساعت
- 14:49
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه