اگر كه درد یتیمی به زیر بالش بود
به جز خدا چه كس آگاه از ملالش بود
به قامتش كه نظر كرد آسمان می دید
كه مه نشانه ای از قامت هلالش بود
در انعكاس همین آینه هویدا گشت
شكوه و شوكت و قدری كه در جلالش بود
شكست هیبت كاخ ستمگران از او
پیام آور خون شد اگر سه سالش بود
قسم به چهرهٔ خورشیدِ خون گرفته عشق
شب زیارتی او شب وصالش بود
كنار حنجر خورشید سر بریده خویش
دو چشم اشك فشان چشمهٔ زلالش بود
به فكر رفتن از آن دیار غربت بود
شبانه از پدرخود همین سؤالش بود
رخی كبود به روی كبود باب گذاشت
كه روی فاطمه در منظر خیالش بود
نفس نفس زد و یك باره از نفس افتاد
به قدر دادن جان فرصت و مجالش بود
نوشته اند «وفائی» به مصحف ایثار
شهادتش اثر و جلوه كمالش بود
شاعر:سید هاشم وفایی
- دوشنبه
- 20
- آذر
- 1391
- ساعت
- 14:2
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه