• سه شنبه 4 دی 03


شعر حضرت رقیه (س) ( افسوس می خورم كه نسیم غروب شام)

1569
1

 افسوس می خورم كه نسیم غروب شام
بر روی نیزه شانه به زلفت كشیده است
مهمان كُشی به رسم مسلمانی كجاست؟
قرآن بخوان كه وقت رسالت رسیده است

 

این ها شنیده اند اذان گفتن تو را
باید نماز مغرب خود را قضا كنند
حتی اگر امام جماعت نداشتند
مثل خودم به نیزۀ تو اقتدا كنند
رسمش نبوده گوشه نگاهی نمی كنی؟
این گونه شاهِ بر نوكِ نی سائل این چنین
زینب فدای چشم ورم كرده ات حسین
پلكت نبوده قبل چهل منزل این چنین
بهتر همان كه زیر لگدها ندیده ای
این دختران كه مایۀ فخر عشیره اند
روزی میان پرده ای از حرمت و حجاب
حالا اسیر حملۀ چشمان خیره اند
بیچاره دخترت چه قدَر بین نیزه ها
دنبالت آمد و هدف تازیانه شد
بعدش برای خنده و تفریح لشگری
دندان تو به ضربۀ سنگی نشانه شد
تا پای نیزه ات تن خود را كشیده ام
از اضطراب حملۀ نامحرمان مست
از روی بامِ خانۀ آن پیر لعنتی
سنگم زدند و گوشۀ پیشانی ام شكست
 از بعد ماجرای بیابان و زجر پست
باید برای دختر تو مادری كنم
اصلاً من آمدم به سفر با اجازه ات
در امتداد راه تو پیغمبری كنم
شاعر : عبدالحسین مخلص آبادی

 

 

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:46
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران