این که دارد میرود از خانه، سامان من است
بسکه حیرانش شدم یک شهر حیران من است
نیست دیگر هیچ امیدی بر مداوای دلم
اینکه افتاده به جانش درد، درمان من است
گریه هایش گریه درد است، درد بی کسی
فاطمه گریان پهلو نیست، گریان من است
باز هم از حق کعبه بر نخواهد داشت دست
فاطمه دست شکسته ش هم به دامان من است
لااقل گیسوی زینب را کمی شانه بزن
فاطمه جان شانه کردن حق طفلان من است
میهمان سر زده خوب است، لیک اینگونه نه
چه شده از صبح تابوت تو مهمان من است؟
چند روزی موی تو شانه نخورده فاطمه
گیسوان سوخته، حالا پریشان من است
آی مردم در جوانی آخر کارم شده
اول این زندگی گرم، پایان من است
بیش ازین با گریه های خود مرا گریان نکن
خانه ی آباد را با رفتنت ویران نکن
- یکشنبه
- 7
- دی
- 1399
- ساعت
- 9:38
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه