ای روی دلفروز تو شمع شبانهام!
شد بی فروغ روی تو تاریک، خانهام
ای آرزوی گمشده! زهرا! کجاستی؟
تا بنگری فغان و نوای شبانهام
ای بنت سیّد قرشی! در فراق تو
از دل، هزار تیر بلا را نشانهام
بعد از تو نیست خیر به قاموس زندگی
ترسم که طول عمر شود در زمانهام
در تنگنای تن شده محبوس، روح من
ای کاش! مرغ جان بپرد ز آشیانهام
زهرا! تو رفتی؛ از غم و محنت رها شدی
من بی تو چون پرندهی گم کرده لانهام
مِن بعد درد دل به که گویم که همچو من
باشد شریک درد دل محرمانهام
پروانهوار بال و پرم سوخت ای عجب!
کس باخبر نشد ز شرار زبانهام
زهرا! چرا جواب علی را نمیدهی؟
ای باخبر ز سوز دل عاشقانهام!
اندر حیات عاریه شرمندهام ز تو
تا دیدهام فتد به در و آستانهام
بر حقّ خود دهم قَسَمَت بگذر از علی
بس جور روزگار کشیدی به خانهام
از تازیانه، ساعد سیمین تو شکست
دلخسته من هنوز از آن تازیانهام
کی میتوان تحمّل این بار غم نمود؟
در پشت در نهاد عدو نازدانهام
از بهر گریه در غم هجران تو بس است
رنگ پریدهی حسنینت بهانهام
منسوب بر شما و «حسینی» است شهرتم
آن بلبلم که نام تو باشد ترانهام
مدّاح آستانهی قدس شماستم
افسوس! غرق بحر غم بی کرانهام
بر «سعدی زمانی» خود نیست فخر من
این فخر بس که چاکر آن آستانهام
شاعر:سیدرضاحسینی
- یکشنبه
- 7
- دی
- 1399
- ساعت
- 10:2
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
ارسال دیدگاه