از وقتی رسیدم توی کوفه ای حسین جان
هر لحظه دعام اینه نیای به کوفه آقا
برگرد و برو که اینا بی وفا و رذلن
نقشه کشیدن راتو ببندن گلِ زهرا
میکنم وصیت تو رو با آشفته حالی
با خودت نیاری تو یه وقت اهل و عیالی
با خودت نیار، خواهرِ تو پسر عمو جان
با خودت نیار، همسر تو پسر عمو جان
کوفیا همه، دستِ بزن دارن و پستن
با خودت نیار، دختر تو پسر عمو جان
ای وای ای وای ای وای ای وای
از بالای دارالعماره، دارم میبینم
آسمونه کوفه ابریه و بی فروغه
با صدای قلبم به تو میگم نیا آقا
اینجا بازارِ قصابا معروف و شلوغه
با اشک چشام، نامه نوشتم نیا آقا
برگرد و برو نیا به کوفه عشقِ زهرا
برگرد و برو، میکشنت تو رو تو گودال
برگرد و برو، پیکره پاکت میشه پامال
غارت میبرن، پیرُهَن و انگشتره تو
برگرد و برو، سره تو میشه جنگ و جنجال
ای وای ای وای ای وای ای وای
- دوشنبه
- 8
- دی
- 1399
- ساعت
- 10:28
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
طاها تحقیقی
ارسال دیدگاه