گـریه کُنت از غصّهاَت دق میکند حتماً
چیزی نمانده از تنت این روزها اصلاً
پهلوبهپهلو میشوی در بسترت هر وقت
گلها شکـفته میشود بر رویِ پیراهن
دَستاسْ را چـرخاندی و نانی فراهم شد
آماده کردی خانه را با صحبت از رفتن
دادی به زینب بستهای با روضههایِ باز
بابا کفن دارد... حسن دارد... حسین اصلاً
این خانه را بی تو تصـوّر هم نباید کرد
این روضهیِ بیمادری چه میکند با من
بالایِ بستر مینشیند دخـترت زینب
دارد به دستش باز هم اِنگار پیـراهن
یک روز هم از رویِ تَل میبیند او دلبر
پیشِ دو چشمِ مادرش در حالِ جانکـَنْدن
سر میبُرد خنجر چرا بد میبُرد خنجر؟!...
سالم نمانده جایِ یک بوسه به رویِ تن
ذکـرِ مدینه ذکـرِ گودالِ غـم و زینب
شد العجل مهدی بیا ای دلربایِ من
- دوشنبه
- 8
- دی
- 1399
- ساعت
- 13:21
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسیی
- شاعر:
-
حسین ایمانی
ارسال دیدگاه