• پنج شنبه 1 آذر 03


مصیبت درودیوار -(من بار شیشه دارم و سامان ندارم)

588

من باره شیشه دارم و سامان  ندارم
افتاده بارم بین در،درمان ندارم

آتش گرفتم بین دیوار ودری من
در جسم خود یکذرّه دیگر جان ندارم

افتادم ازپاوشکسته تر شدم من
افتاده ام ازپاعلی ،سامان ندارم

این دنده هایم را چه راحت می شمارم
بالاتر از این نالۀ سوزان ندارم

پیراهنم دیگر به تن خیلی گشاد است
جز پوستی واستخوان برجان ندارم

آمدمغیره سوی دیگربودقنفذ
جز این دومرد بَد دَهن مهمان ندارم

من خود بلا گردان جانِ حیدرهستم
یارب نیازی بر بلا گردان ندارم

بارم میان کوچه ای افتاده حیدر
خواهم  زجاخیزم ولی امکان ندارم

روی کبودم جای  مشت وجای سیلی است
آنقدرمحکم زد دگردندان ندارم

دست توراباریسمانی بسته بودند
دردی به غیر از دیدن جانان ندارم

با سرفه ی پرخون علی، خو کرده جسمم
جز دفنِ غربت من سر و سامان ندارم

با این زبانِ روزه ام ،در روز آخر
جز وا حسینا بر لب عطشان ندارم

(مجنون)مرادرکوچه ی باریک کشتند
بارم زمین افتاده دیگر جان ندارم


  • چهارشنبه
  • 10
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:22
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران