تو زهرایی شفیع مسلمینی
یگانه دخت ختم المرسلینی
زکیه ، راضیه ، مرضیه ، زهرا
میان کل زنها ، بهترینی
علی را جز تو غمخواری نباشد
تو همتای امیر المومنینی
صدف بر یازده گوهر تو هستی
که مام زینب ویران نشینی
پیمبر می زند بوسه به دستت
که هستی؟ کُل دینی ، کُل دینی
پدر بنمود اُم اَب خطابت
سزاوار کلام. آفرینی
ولی صدحیف بااین قدر و اوصاف
میان کوچه ها ، نقش زمینی
رُخت شد کهربائی رنگ ، زیرا
طرفدار امام. مومنینی
کجا نامحرمی می زد زنی را ؟
و یا دُخت پیمبر در چه دینی ؟
رخش نیلوفری شد بین کوچه
همان کو دختر حبل متینی
میان درب و دیواری که دیده
زنی تنها و بیت آتشینی ؟
" چنان مسمار در قلبش فرو رفت"
صدا زد پشت در : فضه خُذینی
(فرج) دائم سراید وصف زهرا
که در طبعش تو مضمون آفرینی
- پنج شنبه
- 11
- دی
- 1399
- ساعت
- 12:10
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
امیررضا فرجوند
ارسال دیدگاه