ببار ای آسمونِ ابری من
برای من برای بچههامون
منم دارم برای تو میبارم
چقد مثل همه حالِ چشامون
دیگه دستام، هم بالا نمیاد
نمیشه پاک کنم اشک چشاتو
نریز اینقدر، حرفاتو رو بغضت
بگو من هم بدونم غصههاتو
ما که از هم چیزی پنهون نداریم
منم میگم همه درد دلا رو
فقط یه چند تا زخمه که بمونه
خودت میبینی فردا شب اونا رو
برای اینکه تو سالم بمونی
همه چیمو روی پاهات میریزم
امیرالمومنینِ من تو خوب باش !
تو خوب باشی منم خوبم عزیزم
همین فردا یه کم نون میپزم تا
پس از من سفرهتون خالی نمونه
موهای دخترم رو هم میبافم
با این دستام اگر چه نیمه جونه
ببین بغضش رو داره قورت میده
با خندهت کامِ تلخش رو عسل کن
نذار تا حس کنه خالیه پشتش
جای زانوت، زینب رو بغل کن
خدا مرگم بده داره میلرزه
داره با خودخوریهاش سیر میشه
چه باری روی دوشش مونده طفلی
حسن داره با رازش پیر میشه
همه دلشورههام مال حسینه
حواست باشهها، زود تشنه میشه
شبا بالا سرش یادت بمونه
بذار یه کاسه آب باشه همیشه
آخه تو کربلا تشنهش میذارن
به روی بچههاش آب و میبندن
نبین اینجا من و تو بغض کردیم
تو اونجا به لبِ خشکش میخندن
همینکه یاد روضههاش میافتم
حالم بدتر میشه؛ هی میرم از حال
حلالم کن که میرم از کنارت
قرار بعدیِ ما توی گودال ...
- پنج شنبه
- 11
- دی
- 1399
- ساعت
- 13:0
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه