گفتم عمویم هست، او اما کتک زد
هر گاه آمد بر لبم بابا، کتک زد
وقتی که افتادم به روی خار و خاشاک
آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد
مردی رسید و تا که چشمش بر من افتاد
من را به قصد کشت در آن جا کتک زد
هر بار که می خواست او عقده گشاید
من را کنار نیزۀ سقا کتک زد
آن مرد گفتم یا علی کفرش در آمد
من را شبیه مادرت زهرا کتک زد
افتاده بودم بر زمین از ضربه ای سخت
بی حال بودم من ولی با پا کتک زد
دستان عمه بسته بود و اشک می ریخت
آن بی حیا هر بار من را تا کتک زد
این که تمام پیکرم سرخ است او با...
سیلی، لگد، با کعب نی حتی کتک زد
از بس که لطمه خورده ام از این و از آن
احساس کردم که مرا دنیا کتک زد
امروز اگر جانم رسیده بر لبانم
مردی مرا از شام عاشورا کتک زد
شاعر:مهدی نظری
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1391
- ساعت
- 7:21
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه