لیلة
القدر، هل اتی، دشمن ستیزی، دفاع از امام
ای
کتاب ثنای تو قرآن
ای
ثناگوی تو خدای جهان
بذل
نان تو می کند نازل
سورۀ
"هل اتی علی الانسان"
کیستی
تو که مصطفی میگفت
جان
بابا فدات فاطمه جان
کیستی
ای تجلّی توحید
کیستی
ای حقیقت ایمان
برتر
از درک و دانش همهای
چه
بخوانم ترا که فاطمه ای
کیستـی تـو بهشـت بابایی
کوثر
و قـدر و نور و طـاهایی
دو
جهان ذره و تو خورشیدی
همگان قطـره و تـو دریایی
همصدا
با تمامی سادات
شیعه
گوید تو مادر مایی
مطلـع الفجر بامداد ازل
لیلــة القــدر حقتعـالایی
قدرت این بس که خالق افلاک
گفتـه در شأن تو "و مـا ادراک"
ای مقــامت ز وهمهــا برتر
قدر و جاهت ز وصف ما برتر
مدح تـو بـر لب رسول خدا
ذکر نابـیسـت از دعـا برتر
رتبۀ توست از زنـان بهشت
بـه خداونــدی خــدا بـرتر
جز محمد که دستبوس تو بود
تـویـی از کـل انبیـا بــرتر
حجـرهات کعبۀ دل احمد
بیتـت از بیــت کبریـــا بـرتر
خانه ای روشن از کلام الله
سر
از آن دو آفتاب و دو ماه
ای
به شخصت خدا رسانده سلام
وی
نبی پیش پات کرده قیام
خجل
از قصهء غمت تاریخ
سرفراز
از شهادتت اسلام
عمر
هستی به پیش عمر کَمَت
همچنان
آفتاب بر لب بام
میرسد
از مزار گمشدهات
به
هر آزاده این خجسته پیام
سرسپردن
به پای دوست، حلال
دست
دادن به دست غیر، حرام
آنکه
گیرد ز فاطمه تعلیم
پیش
ظالم نمیشود تسلیم
ای
کلام تو آیت محکم
در
حریم تو روح، نامحرم
جان
فدای غمت نفس به نفس
سر
نثار رهت قدم به قدم
قامت
عدل از قیام تو راست
کمر
ظلم از کلام تو خَم
پیش
سیل ستم به حفظ امام
ایستادی
چو کوه مستحکم
گر
دفاع تو از امام نبود
از
خدا و رسول نام نبود
در
دل انبیا امید تویی
بر
لب اولیا نوید تویی
مکتب
زندهء ولایت را
اولین
مادر شهید تویی
آنکه
هر روز شرح تاریخش
نهضتی
تازه آفرید تویی
آنکه
با تیغ احتجاج و بیان
پردۀ
کفر را درید تویی
آنکه
در راه حفظ جان علی
رنج
هستی به جان خرید تویی
آفتابی
که با غروبش، رنگ
از
رخ مرتضی پرید تویی
مهربان
یار باوفای علی
بی
تو تاریک شد سرای علی
ای
بهشت خدا گل رویـت
وی
رسول خدا ثنـاگویت
سـورۀ
نـور، خط پیشانی
لیلـۀ
قدر، تار گیسویت
وسعت
ملک کبریا حرمت
کعبـۀ
روح انبـیـا کـویت
شـرح
تفسیر نحـن وجهالله
نقـش
بسته به مصحف رویت
شب
معراج مصطفی می دید
بـاغ
جنـت پـر اسـت از بویت
روحِ
بیـن دو پهـلـوی احمـد!
به
چه جرمی شکست پهلویت؟
گر
جسارت نبـود میگفتـم
هرم
آتش چه کرد با مویت
از
علیدوستـی نشان مانده ست
هم به رخسـار هم به بازویت
چشم
بیدار تو به ما آموخت
در
ره حق چگونه باید سوخت
کاش
هفت آسمان شرر میشد
کاش
عمر جهان به سر می شد
بر سر روز اگر غمت میریخت
از شب تار تیـرهتر میشد
بـه علی هـم نگفتی ای
مادر
که چگونه شبت سحر میشد
هر
کسی با علی عداوت داشت
به تو در کوچه حملهور میشد
جسم
درهم شکسته ات هردم
هدف ضربهای دگر میشد
چشمشان
بر علی که می افتاد
ضربههاشان
شدیدتر می شد
کـاش
از دردهـای پنهـانت
لااقل دخترت خبر میشد
درد
خود را به کس نمی گفتی
- یکشنبه
- 14
- دی
- 1399
- ساعت
- 13:28
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه